آنام و طاهای من

طاها کوچولو

طاها جون من از  5/1 سالگي شروع به جمله گفتن كرده. حالا كه دو سالش شده كاملا حرف مي زنه و افعال رو هم مي گه تازه پسرم از داداش آنامش شمرن تا 4 انگليسي رو هم ياد گرفته آنام جونم هم تا ده انگليسي مي شمره. تازه منو مثل آنام بيشتر وقت ها مامي صدا مي كنه باباش رو هم ددي صدا مي كنه البته يه چند روزي كه به من مي گه مامانم  به بابايي هم مي گه بابام . ديگه وقتي آب مي خواد ميگه ميشه واتر كول بدي البته جاي موصوف و صفت رو برعكس مي گه همه رو از آنام جونم ياد گرفته ديگه. به سيب هم مي گه اپل. راستي يه دو ماهي ميشه كه با حلقه هاي هوش رنگ ها رو بهش ياد دادم . رنگ زرد و قرمز و آبي رو ميدونه و بنفش رو هم پرپل مي گه آنام گلم هم تمام رنگ ها رو به ...
27 آبان 1393

تاسوعا و عاشورا

امسال تاسوعا و عاشورا تصميم گرفتم برم ماكو  از بس آنام و طاها مي گفتن بريم ماكو بريم ماكو. واسه همين پنج شنبه 8 آبان قرار شد شاهرخ نره سره كار و بمونه خونه و من هم مرخصي ساعتي بگيرم و بيام زود راه بيفتيم و بريم اما چون شب قبلش مبل و ناهورخوريي كه سفارش داده بودم برام از تهران آورده بودن تا دير وقت در حال جمع و جور كردن و تصميم در مورد نحوه چيدمان مبل ها بوديم از طرفي مبل هاي قبلي هم واسه اينكه آنام و طاها نرن رو مبل هاي جديد و خرابش نكن باهاش يه مرز درست كرديم و تصميم داشتم از همين اول بهشون سخت بگيرم تا بلايي كه سر بقيه اسباب اثاثيه خونه در آوردن سر اين ها نيارن خونه عملا شبيه فروشگاه مبل شده بود اما بايد يه چند روزي اين وضع رو تح...
27 آبان 1393

كوتاه و گذرا از تولد طاها تا 2 سالگي

طاهاي من 17 آبان 91 بدنيا اومد . روز اول كه طاها بدنيا اومد آنام با مجتبي و مرضيه و مامان و عرشيا غروب اومدن پيش من و طاها .آنام با تعجب من و طاها رو نگاه مي كرد و هنوز نمي دونست جريان از چي قراره . روزهاي اول كه از بيمارستان مرخص شدم خيلي روزاي سخت اما شيريني بود. من واسه زايمان اومدم شمال خونه مامان اينا و شاهرخ هم  ده روز اول كنارم موند. من راستش چون به آنام شير نداده بودم سر شير دادن به طاها خيلي استرس داشتم و همش دست و پاچه مي شدم بعدش هم آروغ گرفتن طاها يه مصيبتي بود اونقدر گريه مي كرد كه نگو واسه همين شاهرخ دنبال يه پرستار بود كه حداقل تا 40 روزگي طاها شبانه روزي پيشم باشه كلي مورد رفتن و اومدن اما هيچكدوم رو يا من قبول نكردم يا ...
26 آبان 1393

وبلاگ جدید

سلام وبلاگ نو مبارك واقعيتش  user ,  و پسورد وبلاگ قبلي آنام  رو هر چي فكر كردم ديدم هيچ رقمه يادم نمي ياد واسه همين تصميم گرفتم از امروز يعني 26/8/93 يه وبلاگ جديد واسه گل پسرام  درست كنم و خاطراتشون رو توش بنويسم تو وبلاگ آنام تا يكماه قبل از تولد طاها رو نوشتم . اما حالا آقا طاهاي ما 2 سال و 9 روزش هست.  
26 آبان 1393
1